عریان

اینجا جز هیچ ..چیزی نیست!

عریان

اینجا جز هیچ ..چیزی نیست!

من هیچوقت عادت نمیکنم.....


من هیچوقت عادت نمیکنم... به اینجا ...به جایی که 24 سال توش بزرگ شدم... زندگی کردم....من دلم میگیره...بغض میکنم از بی فرهنگی ها....بی عدالتی ها...بی انصافی ها....من خجالت میکشم... از ایرانی بودنم!من وقتی کسی میگه هنر نزد ایرانیان است و بس ،دلم میخواد عق بزنم و بالا بیارم روی هنر ایرانی!من وقتی کسی از قدمت فرهنگی ایران میگه اینقدر بهم فشار میاد که توانایی ریدن به کل قدمتش رو دارم!


کدوم فرهنگ؟کدوم قدمت؟


فرهنگی که به آدمهاش انسانیت رو یاد نداده، و باید خوک بود تا بتونی بین این خوک های حقیر دوام آورد... فرهنگی که مردم چیزی نمونده گوشت تن همدیگه رو بخورن ... فرهنگی که توی اتوبان ،کوچه و خیابون و همه جا صداشون رو سرشون انداختن و فحاشی میکنند...آدم میکشن...اسید میپاشن...چاقو میکشن....فرهنگی که مردانگی فقط به چیزی در جلو خلاصه میشه... فرهنگی که باکرگی نشانه ی پاکی و نجابت است و دکترها نجابت رو هم ترمیم میکنند...

من اینجا دلم میخواد فاحشه باشم!صد شرف داره به پاک بودن!

من اینجا دلم میخواد خوک باشم اما یاد نگرفتم حیوون باشم!!!!



ما به چی افتخار میکنیم؟!هرچیزی هست پیشکش خوک ها!


من هیچوقت عادت نمیکنم.....


پ ن :یه بغض گنده نمیذاره نفس بکشم!!


نظرات 1 + ارسال نظر
دامون سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

اوه اوه اوه بچه چه خبرته!!!
یه خورده آروم تر!!
اولا که وبلاگ جدید مبارک
بعدشم پیاده شو با هم بریم!!!:))
انکار ناسیونالیسم اینطور کور و متعصبانه به جایی نمیرسه عزیزم. همه چیز الزاما سیاه یا سفید نیست و این قضیه وقتی به آدمها میرسه بیشتر مصداق پیدا میکنه. منم از این چیزایی که گفتی عقم میگیره اما میدونی حرفهات شبیه اونایی هست که همه کارهاشون ردیف شده و دارندمیرن خارج و دیگه حاضر نیستن حتی یک لحظه رو توی این خراب شده تحمل کنند!!
رک میگم حرفهات تکرار حرفهای آدمهایی هست که جوگیر شدند!!
و من میدونم که تو جوگیر نیستی فقط عصبانی هستی اما این خشم اگه هدایت نشه در نهایت به همون جایی میرسی که این جمعیت مجنون زیبایی های غرب رسیدند با همون نقل قولها و حسرتها و افاضات کلیشه ای...
چی رو می خوای جانشین این ناسیونالیسم کنی مهدخت؟
خراب کردن خیلی خوبه! آفرین به تو اما باید همزمان چیز دیگه ای به جاش بسازی وگرنه دستت خالی میمونه و به پوچی کشیده میشی...
خانه ای رو که ویران کردی یکی دیگه جاش بساز. زمستون خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکنی میرسه! این جمله ای یه که سیاوش یه بار برام کامنت کرده بود و هنوزم توی گوشمه
خونه تو کجاست؟

میدونی موقع نوشتن این پست اونقدر عصبانی بودم که نمیفهمیدم چی مینویسم...فقط مینوشتم که خالی شم....قبول دارم تند رفتم...اما این ها توی رتبه ی ملایم تر واقعا احساسی هست که به اینجا دارم...حرفام شبیه اون آدمهاس چون دقیقا همین حالت رو دارم!!و واقعا هر لحظه منتظر رفتنم...مثل پرنده ای که میدونه آزادیش نزدیکه و قراره توی وسعت آسمون ها اوج بگیره و بالا و بالاتر بره....من از ایران خارج نشدم بعد یادم بیاد که اونجا آزادی هست و تمدن هست و چقدر ایران منزجر کننده بود....من هنوز اونجا رو ندیدم...من اینجا به انزجار و تنفر رسیدم که میخوام برم!!فکر کنم اون حالت اول بیشتر واسه جو گیر بودن مصداق داره!
تو وقتی خودت رفتی به اینجا رسیدی که پشت پا زدی به هرچیزی که ساختی...من اینجا چیزی نساختم...از ویران شدن همین هایی که هست هم باکی ندارم...تو هویت ایرانی نمیخوای....منم نمیخوام....
به قول شاملو موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست....وطن من در قلب اونهایی هست که دوستم دارند...دوستشون دارم....خونه برای من توی قلب اونهاست و همین برام کافیه!!این مملکت هم با تمام قدمت و تاریخ و فرهنگ و هنر پیشکش همون ها که خودت میدونی!
اما مرسی به خاطر این تلنگری که زدی...خوشم میاد همیشه دست میذاری روی نقطه ی بحرانی!!منو وادار کردی باز هم همه چیزو به چالش بکشم!شک کنم !و به قول خودت شک کردن یعنی اینکه وجود داری!
آی لاو یو :***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد