-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 19:25
همینجوری که توی بالکن ایستادم ،دستهامو به میله هاش تکیه دادم ، به جنگل های سبز بینهایت خیره شدم و سیگار میکشم ...باد در لابلای شاخه های همیشه سبز درخت ها میخزه و بیرون میاد...و مه بین درختان بیشتر شبیه فیلم های ترسناک شده تا واقعیتی در پیش رو...صدای لعنتی پنکه سقفی که یاد آور لحظه های سکوت مطلق و تنهاییه افکارم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 17:52
یادمه اون وقتی که شروع کردم به وبلاگ نوشتن همیشه حضور آدمهایی باعث میشد به ادامه دادن...انگار زندگی و گذر روزها برای من چیزی جز اون اتفاقات نبود یا انگار هیچ هم زبونی نبود جز اینجا نوشتن و بالا آوردن تمام احساسات و غم غصه ها توی یادداشت جدید.... از وقتی اومدم اینجا اینقدر زمان برام به سرعت میگذره که فرصتی برای نوشتن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 20:14
طغیان !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 17:22
گفته بودم که برگشتم...گفته بودم که مینویسم بی شک....اما...باز هم از آخرین باری که یادداشت جدید باز شد خیلی میگذرد.... زمان اینجا در اختیار من نیست!این طرف دنیا انگار به جای 24ساعت 20 ساعت دارند مثلا...و من برای کار های روزمره حتی ،زمان کم می آورم....اینجا روزها در آرامش در حال سپری شدن هست و جدا شدن من از هم خونه ام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 20:58
آخرین باری که اینجا نوشتم یادم نیست.....باید نزدیک به 4 یا 5 ماه شده باشه.... نمیدونم چرا نوشتنم نمیومد...دچار یبوست فصلی شدم قطعا!!!و الان نوشتن دوباره واقعا دشواره....ذهنم از همه چیز خالیه و من هم اصلا دوست ندارم بهش فشار بیارم واسه نوشتن.... فکر کنم برای شروع همین کافی باشه.... تا بعد!
-
من هیچوقت عادت نمیکنم.....
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 16:44
من هیچوقت عادت نمیکنم... به اینجا ...به جایی که 24 سال توش بزرگ شدم... زندگی کردم....من دلم میگیره...بغض میکنم از بی فرهنگی ها....بی عدالتی ها...بی انصافی ها....من خجالت میکشم... از ایرانی بودنم!من وقتی کسی میگه هنر نزد ایرانیان است و بس ،دلم میخواد عق بزنم و بالا بیارم روی هنر ایرانی!من وقتی کسی از قدمت فرهنگی ایران...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 11:11
من اگر خدا بودم قطعا واسه آدمها دکمه ی خاموش و روشن میذاشتم ... آدمها خوب طراحی نشدن! شده تا حالا اونقدر خسته باشین که حتی توانایی کشیدن جسم خودتون رو نداشته باشین؟!الان از اون موقع هاست ... از اون موقع هاست که وراجی آدم نماها حوصله ات رو سر میبرن و دلت میخواد یا اون ها رو خاموش کنی یا خودت رو ...و چون نمیتونی اون ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 13:22
یه صحنه مدام توی ذهنم تکرار میشه این روزها!! یه گوسفند شاون د شیپ رو تصور کنین که با تعجب در حالیکه علف میخوره زل زده توی چشمای من!!و بعضی وقتها هم یه ابروش رو به نشونه ی تعجب بیشتر ، بالا می اندازه!!! دیوونه شدم شاید؟! شایدم این انتظار ت-خ-م-ی تا نتیجه ی دانشگاه بیاد عوارض جانبی داره!!آخ که فقط خدا میدونه چقدر از هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 13:52
وقتی مثل الان یه چیزی رو خلق میکنم حس خدایی بهم دست میده...اونوقت میفهمم خدا بودن چه لذتی داره! اینجا... یه شروع جدید...یه زندگی جدید...اما همچنان من!بی نقاب!