عریان

اینجا جز هیچ ..چیزی نیست!

عریان

اینجا جز هیچ ..چیزی نیست!

همینجوری که توی بالکن ایستادم ،دستهامو به میله هاش تکیه دادم ، به جنگل های سبز بینهایت خیره شدم و سیگار میکشم ...باد در لابلای شاخه های همیشه سبز درخت ها میخزه و بیرون میاد...و مه بین درختان بیشتر شبیه فیلم های ترسناک شده تا واقعیتی در پیش رو...صدای لعنتی پنکه سقفی که یاد آور لحظه های سکوت مطلق و تنهاییه افکارم رو تخطئه میکنه....


سیگار پشت سیگار.... توی این گرما یک لحظه احساس میکنم سرما تمام و جودم رو به لرزه در آورده...اهمیتی نمیدم و باز به دور دستها خیره میشم....احساس ضعف میکنم و ترس...برمیگردم به گذشته...به ایران با تمام خاطرات خوب و بدش...به اون خونه ی قدیمی با وسایل کهنه اش که از ذهنم خارج نمیشه...به بابا مامان و اونهایی که دوستشون داشتم....خیلی دوستشون داشتم...به زندگی که انتخاب کردم...و به آدمهایی که الان خیلی دوست دارم....و به مسیر پیش رو...


تنهاتر از اونم که بخوام واسه آینده و برنامه هایی که دارم محتاط تر عمل کنم....


پ ن :خوب نباش لعنتی....



نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ق.ظ

دود سیگار را بگبر به عرش رو
بعضی چیزا رخ میدن واسه فراموش نشدن
این چیزا شامل حس ها- رنگ ها- غذا ها-وقت ها ...... آدمها میشن
مثلا کلمه بییااااا
یا خیلی چیزای دیگه

خیلی خری عمو خلبان....یادش بخیر....که هیچوقت از یادآوریشون سیر نمیشم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد